ما عشق را از بهشت به زمین آوردیم

نوشته بودی دیروز در فرصتی که از مقابل ویترین فروشگاه ها گذشتی چقدر دلت می خواست همسر مردی ثروتمند بودی 

نوشته بودی دلم می خواهد مثل دیگران در آرامش و غوطه ور میان ثروت بی حساب زندگی می کردم.... 

مهربانم !می بینی زندگی همچنان که می گذرد گاه چه نابه هنگام ته دلمان و حتی ایمان ما را بیرون میریزد؟اما باور کن ما همان قدر زندگی خواهیم کرد که تا مرگ فرصت داریم 

ما همان قدر زندگی خواهیم کرد و همان قدر شادمان خواهیم بود و همان قدر رنج خواهیم کشید که ثروتمند باشیم یا نباشیم؟ 

 

می پرسم آرامش چیست؟برکه ای را دیده ای؟آرامتر از آنها مرداب ها هستند.آرامش شکلی از مرداب هاست.اما درون آنها ترسناک و تحمل ناپذیر زشت و کثیف است.مثل خانه های بزرگ و مجلل با حیاط های بزرگ که ثروتمندان با آن به جهان فخر می فروشند.ببین چه طور از دور آرام و زیبا به چشم می آیند.اما باور کن در درونشان موجی از اندوهی پنهان می لغزد و اتاق ها بسته است و دیدارها همیشه کوتاه و فاصله ها همواره بیشتر.حتی مهربانی هایشان هم رسمی است .... 

 

گل های مرداب را به یاد آور ببین چطور تعادل میان آشفته و بیرون آرام مرداب سر به در می آورند و چطور تا رویاهای بشر تا اعماق ایمان او نفوذ می کنند.آرامش راستین این طور منتشر می شود. 

 

عزیزم در مرام من ثروتمند ترین آدم عالم عاشق ترین آنهاست مگذار بیهودگی این زندگی و فرصت تلخ این روزهای لعنتی و به ظاهر بی فردا نیلوفر درونت را پرپر کند. 

  

مهربانم باور کن عشق کیفیت پنهانی است که ما در ته مانده ی زندگی مان آن را از بهشت به زمین آورده ایم و چه ثروتی بالاتر از این؟ 

 

 

نویسنده :هیوا مسیح