آدم ها مثل کتابها هستند!

بعضی از آدمها جلد زرکوب دارند.بعضی جلد سخت و ضخیم وبعضی جلد نازک.بعضی سیمی و فنری هستند.بعضی اصلا جلد ندارند. 

بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی. 

بعضی ازآدم ها ترجمه شده اند. 

بعضی ازآدم ها تجدید چاپ می شوند و بعضی از آدم ها فتوکپی یا رونوشت آدم های دیگر. 

بعضی از آدمها با حروف سیاه چاپ می شوند و بعضی از آدم ها صفحات رنگی دارند.. 

بعضی ازآدم هاعنوان وتیتر دارند.فهرست دارند و رویپیشانی بعضی از آدم ها نوشته اند: 

                                                   حق هر گونه استفاده ممنوع ومحفوظ است.  

بعضی ازآدم ها قیمت روی جلد دارند.بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند و بعضی پس از فروش پس گرفته نمی شوند. 

بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند و بعضی از آدم ها غلط چاپی دارند.بعضی از آدم ها زیادی غلط دارند و بعضی غلط های زیادی! 

از روی بعضی آدم ها باید مشق نوشت و از روی بعضی آدم ها باید جریمه نوشت.و با بعضی آدم ها هیچ وقت تکلیف ما روشن نیست. 

بعضی از آدم ها را باید چندین بار بخوانیم تا معنی آن ها را بفهمیم و بعضی از آدم ها را باید نخوانده دور انداخت. 

و......................

چراغ سبز

چراغ راهنما قرمز می شود.ترمز میکنیم وپشت چراغ قرمز می ایستیم. 

در همین لحظه چند پرنده از روی سیم های برق بالای سرما بر می خیزند بال زنان از چراغ قرمز رد می شوند وبه طرف دیگر خیابان می روند. 

چرا پرنده ها چراغ قرمز را رعایت نمیکنند؟ 

اما پرنده ها که ماشین نیستند! 

آیا تنها ماشین ها و قطارها و هواپیما ها چراغ قرمز دارند؟ 

چرا باد که میآید بدون توجه به چراغ راهنما از چهارراه ها می گذرد؟ 

چرا سیل که می آید هیچ کدام از قوانین را رعایت نمیکند؟ وهمه چیز را خراب میکند؟وخیابان های جدید می سازد.. 

اما سیل و باد که ماشین نیستند تا پشت چراغ قرمز ترمز کنند و به احترام قانون بایستند! 

پروانه ها هم وقتی که چراغ چمن سبز می شود به پرواز در می آیند و هنگامی به چراغ قرمز میرسند متوقف می شوند. 

چراغ درختان که زرد وقرمز می شود پاییز از چهارراه فصل ها می گذرد. 

خلاصه ماشین هاو آدم ها و پرندگان وهمه ی موجودات برای خودشان قوانین راهنمایی دارند. 

اما آیا این قوانین راهنمایی برای ماشین ها و آدم ها یکسان است؟ 

نه! 

آدم ها که ماشین نیستند تا در همه جا قوانین ماشینی را رعایت کنند!!!,نظر شما چیه؟؟  

پاره ای از خاطراتم

وقتی برگشتم گفتن:خوب تعریف کن؟چه جوری بود؟هوا گرم بود؟؟ 

ازم پرسیدن اونجا که رفتی دلت شکست؟ 

..... 

خبر نداشتن که خدا دل شکسته ها رو دعوت کرده بود... 

خدا می خواست بهم بگه:دیدی تنهات نذاشتم,غصه ی چیو می خوری!!! 

 

فاطمه تو طول سفر بهت زده بود,واقعا نمی دونست چرا دعوت شده,اصلا چرا بین این همه آدم اون باید بره سفر حج... 

تعداد بچه هایی که ثبت نام کرده بودن کم نبودن,وقتی اسممو تو لیست دیدم باورم نشد... 

 

حال خوبی نداشتم 

تو طول سفر خیلی بهم سخت گذشت.. 

وقتی اومدم,وقتی ازم می پرسیدن خوش گذشت با باری از حرفهای نگفته و مبهوت لبخندی خشک می زدم و می گفتم:ایشالا قسمت شما 

بعد برگشت از سفر حال عجیبی داشتم,دیگه فاطمه ی قبلی نبودم,آروم تر,ساکت تر و.... 

خوابام,رویاهام همه چی فرق کرده بود.. 

فاطمه ای که خیلی وقت تا پاسی از شبو بیدار می موند حالا دیگه تا سرشو میذاشت رو بالش خوابش می برد. 

 

چقدر دلتنگ بقیع و مسجدالحرام شدم دوست دارم بازم صدام بزنی خدایا,دعوتم کنی 

می دونم حتما صدام می زنی,ولی من باید بیشتر دقت کنم 

 

می خوام مثه چند وقت پیشا بازم راحت بخوابم و دوست دارم بازم تو رویاهام دورت بچرخم خدایا .

 

      الهی,مباد که روزی توجه پر مهر وحمایت پر عشق تو را احساس نکنم.